راستینراستین، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره

راستین جون :گل باغ زندگی

دومین دندان

سلام تا 7ماهم تموم شد دومین دندون هم اومد خیلی درد داره هیچی نمیتونم بخورم ولی حسابی شیطونی می کنم اولأ اینکه عاشق موس هستم با اون نور قرمزش دل منو برده دیگه اسباب بازیهام جزابیتی برام ندارم  2دقیقه بازی می کنم و سیر می شم دلم تکنولوژی جدید می خواد ببینم چرا مامانم هی این دکمه رو میزد وقتی خسته می شم گریه ام میاد ولی تا دوربین و میبینم خیلی شاد میشم اینجوری هم قایم موشک بازی می کنم باید من بدونم مامانم زیر کابینت ها چی گذاشته یا نه؟ ولی سنگینه خوبه تو کابینت نذاشتی از ترنم هم به هتون بگم که بزرگ شده چون واکسن زده   ...
29 مهر 1391

راستین یه دندون

سلام پسر گلم این اسمی که بابا برات گذاشته راستین یه دندون ولی فکر کنم دومی رو به زودی در بیاری چون دیروز خیلی گریه می کردی و بی تاب بودی وبا قطره استامینوفن آرام شدی خیلی بی قراری امیدوارم  دندونای دیگه هم راحت در بیاد راستین جونم همه عزیزان ما روبا هدیه ها شون همیشه شرمنده کردن از موقع دنیا اومدنت و ختنه کردن و پا گشاهات وحالا هم هدیه دندون در آوردنت  امید وارم بتونیم جبران کنیم اینجا هدیه های دندونیت و می زارم تا سر فرصت هدیه های دیگتم به وبلاگ اضافه کنم                           &nbs...
25 مهر 1391

7ماهگیت مبارک

پسر گلم 7ماه از دنیا اومدنت می گذره با وجودت زندگیمون بسیار زیبا شده هر روز شیطون تروبا نمک تر از روز قبل میشی گُلم  خیلی رو زمین قل میخوری فکر کنم به زودی چهار دست وپا بری یکم هم سینه خیز میری   چند روزی که آده ببه وددد می گی اینم بازی با اسباب بازی  البته بغلی هم هستی وقتی توخونه دوتایبمون هستیم کمی بازی می کنی بعد دلت می خواد من شما رو  بگردونم از هنر هاتم نانای کردن دستت ولی باید آهنگ باشه یا یکی بخونه        یادی از 7 ماه پیش ...
24 مهر 1391

2هفته گذشته

راستین جون هفته قبل که خیلی فعال بودی یکشنبه ودوشنبه خونه خاله الهه رفتیم دوشنبه شب عمو مرتضی اینا اومدن خونمون سه شنبه خونه مامان بزرگ رفتیم با مژده کلی بازی کردی چهارشنبه عصری خاله های من با مامانی ومامان بزرگ اومدن خونمون شبم دوستامون خودشون زحمت شام وکشیده بودن وخریده بودن واسه دیدن مون اومدن البته بیشتر دیدن تو پنجشنبه هم خونه زهرا اینا از صبح تا شب جمعه هم نهار خونه مامانی رفتیم و عصرم حدودای8خونه حاجی بابا این هفته ام بازم از شنبه فعال بودیم و بیرون رفتیم پارک رفتیم دوستای مامان اومدن خونمون یکشنبه خونه خاله الهه رفتیم شبم شام خونه مامانی بودیم دوشنبه همسایهامون اومدن شبم بابایی با عادله جون اومد بابا خونه نبود چون مسابقات قهرمان کشو...
24 مهر 1391

راستین دونه انار

عزیزم مثل دونه انار خوشگل وشیرین هستی ودوستت دارم     دیروز با بابا تصمیم گرفتیم بریم ماهی گیری  آخه امسال نرفته بودیم هر سال تا پاییزچندباری میرفتیم تا ظهر قلاب ها رو تعمیر کردیم ودم ظهر حرکت کردیم ولی کنار سدخیلی باد  بود  نتونستیم از ماشین پیاده شیم به خاطر همین باغ رفتیم اونم باغ اناروهوا حسابی گرم بود و خیلی خوش گذشت شماهم توماشین خیلی نی نی خوبی بودی   ...
22 مهر 1391

چنتا عکسه دیگه از آقا راستین

                           3روزگی راستین کوچولو                          راستین در بیمارستان                               در بیمارستان 4ساعت بعدازتولد          آماده برای زدن یک ضرب...
20 مهر 1391

روز جهانی کودک

عزیزم روزت مبارک برای اولین سال حضورت در روز جهانی کودک بهت تبریک می گم امید وارم همه کودکان جهان  همیشه شاد وخوشحال باشن وگلخنده روی لباشون بشینه   ...
19 مهر 1391

تولد من

پسرم دیروز  تولد مامان بود چون پنجشنبه خونه خاله مهرو بودیم تصمیم گرفتم  شب خونه خاله تولد بگیرم عصری باخاله الهه رفتیم کیک خریدیم وزحمت دسر ها رو خاله کشید ودرست کرد  شب بعد شام تولد گرفتیم خوب بود به تو که خیلی خوش گذشت با تعجب به شمع ها نگاه می کردی نانای رو هم تازه یاد گرفتی وقتی زهرا تار می زد شما نا نای می کردی تازه به صورت همه هم چنگ می نداختی گوشتم جاشو تازه یاد گرفتی حسابی می پیچونی و گوشت قرمز می شه   ...
15 مهر 1391